اوستااوستا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

معجزه شیرین

معجزه شیرین

عشق ما دوتا از یه روز برفی سال 86 شروع شد

من و اهورا 16 مهر سال 88 روز جشن مهرگان ازدواج کردیم

مدتها برای معجزه کوچولوی شیرین برنامه ریزی کردیم تا بلاخره

خدای مهربون قشنگ ترین نعمتشو به منو عشقم داد تا

پدر و مادر باشیم

شانزدهمین روز

سلام عزیز دلم امروز روز بزرگی برا من و تو و بابایی بود امروز بعد از 16 سال درس خوندن فارغ التحصیل شدم و بالاخره می تونم بیشتر به تو و باباییت برسم. اما اتفاق بزرگ تری که امروز افتاد سونوگرافی بود. رفتیم مطب دکتر سهرابی همون آقای دکتر که خیلی مهربونه، اول بدنتو چک کرد که سالم سالم بودی پاها و دستها و صورتت رو چک کرد که همش سالم بود و بعد گفت نینی نازیتون پسره پسری گلم الهی مامان فدات شه بعد سونوگرافی با بابایی رفتیم واست کفش و لباس خریدیم و به همه زنگ زدیم خبر دادیم که پسری. توی خونه بابایی همش با کفشای کوچولوت بازی می کنه و قربون صدقت میره هیچ وقت ه...
21 دی 1391

سیزدهمین روز

سلام معجزه ی قشنگ زندگیم   عزیز دلم دو هفته ی گذشته روزهای سخت و پر استرسی بود   مدام خونریزی داشتم و امیدم رو از دست داده بودم   دوباره سونوگرافی رفتم و دکتر گفت هموراژی ساب کوریونیک باعث خونریزی شده   معنیش این بود که احتمال سقط بالاست. از اون روز دانشگاه نرفتم   خیلی ناراحت بودم و غصه می خوردم   اما یادم افتاد تورو سپردم دست خدای مهربون امکان نداره خدا نا امیدم کنه   از چند روز پیش کاملا خوب شدم خدای بزرگ یه بار دیگه قدرتشو نشونم داد   دیگه هیچ وقت به عظمتش شک نخواهم کرد   عزیزم با آرامش بزرگ شو که خدا مراقبته ...
14 دی 1391

چهاردهمین روز

گرچه هنوز توی شکم مامانی  اما از همون لحظه ای که به وجود اومدی     ایرانی هستی و خون آریایی توی رگهای تو جریان داره     کوچولوی نازنازی مامان اولین شب یلدات اهورایی ...
14 دی 1391

پانزدهمین روز

سلام عزیز دلم   مامانی این روزا امتحان داره  داره تند تند درس می خونه   وقتی امتحانا تموم شه مامانی فارغ التحصیل می شه و بعد از   ۱۶ سال ز گهواره تا گور دانش جوییدن دیگه دانش نمی جوئه!   بگذریم ؛ ۱۱ دی رفتم جواب آزمایش تریپل مارکر رو گرفتم   خدا رو شکر همه چی نرمال بود بعد هم رفتم مطب دکتر خدا پرست   صدای قلب کوچولوت رو گوش دادم که تند تند مثل قلب گنجیشک میزد   فدای قلب ناز نازیت بشم   هفته دیگه هم میرم سونوگرافی برا جنسیتت عزیز دلم   ممنون که سالمی ممنون که داری رشد می کنی   این باعث میشه من و بابا اهورات خوشبخت ترین بنده های خدا باشیم   ...
14 دی 1391

دوازدهمین روز

سلام کوچولوی شیرینم دیروز بدجور مامانی رو ترسوندی. خونریزی که صبح عاشورا داشتم باعث شد فکر کنم دارم از دستت می دم. اما خدا رو صد هزار مرتبه شکر امروز صبح رفتم سونوگرافی و آقای دکتر گفت حالت خوبه قلب کوچولوت می زنه حتی صدای قلبتو واسم گذاشت بابایی می گفت قلبش از گنجشک هم تند تر میزنه.! دکتر گفت احتمالا دختری، اما تا مطمئن نشم اسمتو به هیچکی نمیگم. عصر هم رفتم مطب دکتر خدا پرست. گفت جفت پایینه و باید استراحت کنی عزیز دلم تورو خدا دیگه اینطوری مامانی رو نترسون. خدایا به حق این روزای عاشورایی قسمت میدم بچمو سالم نگه دار ...
6 آذر 1391

یازدهمین روز

سلام عزیز دل مامان امروز صبح وقت داشتم از دکتر خدا پرست می خواستم برم ازش خواهش کنم واسم سونوگرافی بنویسه که مطمئن شم بارداریم نرماله و مشکلی ندارم. با بابایی رفتیم مطبش اما منشیش گفت دکتر سرما خورده نمیاد خیلی دلم گرفت آخه می خواستم زود مطمئن شم وقتی داشتیم برمی گشتیم یه کلینیک سونوگرافی دیدم به باباییت گفتم بیا بریم آزاد سونو بدم. رفتیم پیش یه آقا دکتر خیلی مهربون وقتی سونو کرد گفت همه چی نرماله قلب جوجو کوچولو هم می زنه فدای قلب نانازیت بشه مامان جیگرم قربونت برم اینقدر خیالم راحت شد خدایا شکرت خدایا شششششششششششششششششکر ...
6 آبان 1391

دهمین روز

سلام عزیز دل مامانی الان که دارم واست می نویسم تو هنوز خیلی کوچولویی داری توی شکم مامانی یواش یواش بزرگ می شی و شکل می گیری عزیز کوچولوی من از وقتی فهمیدم توی وجودم جون گرفتی دست خدا سپردمت تا ازتو مراقبت کنه بهش اعتماد دارم میدونم تو سالم رشد میکنی و به دنیا میای چون خدا کوچولوای شیرین و معصوم رو خیلی دوست داره عزیزم بی صبرانه منتظرم حرکتت رو احساس کنم دوستت دارم جیگرم ...
27 مهر 1391

اولین روز

سلام کوچولوی قشنگم ؛ امروز سه شنبه ست، ۱۷ مرداد سال ۹۱ این اولین روزیه که برای تو می نویسم من و بابایی هنوز طعم شیرین معجزه وجودتو نچشیدیم طی چند ماه گذشته تمام سعی مامان این بوده که بدنشو برای پذیرایی از تو آماده کنه تا راحت و سالم به دنیا بیایی عزیز دلم همه آرزوی من و بابا اهورا داشتن تو و سلامت توئه مهم نیست دختر باشی یا پسر ؛ شیرینم مهم اینه سالم به دنیا بیای و شاد و آروم زندگی کنی با تمام وجود منتظرتیم بیا و شیرین ترین روزهای عمر من و بابایی رو رقم بزن  ...
22 مهر 1391

دومین روز

سلام جیگرم دیروز مامانی رفت مطب دکتر خداپرست؛ همه می گفتن خیلی بد اخلاقه اما اصلا اینطوری نیست خیلیم مهربون و دوست داشتنی بود کلی آزمایش نوشت تا مطمئن شه کاملا سالمم و می تونم پذیرای وجود شیرین تو باشم امروز صبح هم آزمایشا رو انجام دادم کلی خون ازم گرفتن! بابایی میگفت ۱ لیتر! (البته کلا بابا اهورا از آمپول می ترسه) تا یه هفته دیگه جواب آزمایشا میاد ؛ باید یه هفته ی دیگه هم صبر کنیم می خوام زود تر تورو به دنیا دعوت کنم کوچولوی من فقط باید آزمایشا جوابشون خوب باشه ...
22 مهر 1391